ما در عصر طلایی داستان های ویران شهر زندگی می کنیم و منتقدین نیز این موضوع را تایید کرده اند. صفحات و عکس های ما انباشته از حکومت های ظالم، برده داری تکنولوژی و نظارت های بیش از حد است. همه اینها، تصاویری تاریک از جامعه ای است که مبتکر بی عدالتی است و این بی عدالتی را در همه جا وارد کرده است.
این ژانر داستانی، افسانه های جذاب متعددی دارد، اما به من اجازه دهید که یک داستان دیگر به این مجموعه اضافه کنم. موضوعی که می خواهم در مورد آن صحبت کنم، شاید در نگاه اول خیلی جذاب یا تهدید کننده نباشد. با من همراه باشید و در این مقاله در مورد مالیات بخوانید.
در این داستان، شما یک مهاجر هستید و مانند بسیاری از مردم جهان که به دلیل ادامه تحصیل، استخدام، عشق، خانواده، سلامتی یا امنیت به آن سوی مرزها مهاجرت می کنند، شما نیز کشور خود را ترک کرده اید و در جای دیگری اقامت می کنید.
شما صاحب شغل می شوید، و موظف هستید با توجه به درآمد خود به کشور محل اقامت تان مالیات بدهید و در ازای آن از منابعی مانند مراقبت های پزشکی و سرویس های حمل و نقل استفاده کنید.
اما این کافی نیست. طبق شواهد شما باید به کشور مبدا خود نیز مالیات بدهید. حتی اگر دیگر در آن کشور زندگی نمی کنید، باید این کار را انجام دهید. این که شما به کشور محل اقامت خود مالیات می دهید و درآمد شما از کشور مبدا به دست نمی آید، هیچ اهمیتی ندارد. به علاوه، مدت زمانی که از کشور مبدا دور بوده اید نیز اهمیتی ندارد.
معافیت ها و استثناهایی ممکن است بدهکاری شما را کاهش دهد، اما اگر به دنبال مطالبه آن هستید، باید خود را برای کاغذبازی های پیچیده آماده کنید. اگر به کمک احتیاج داشته باشید، برای درخواست حسابدار هم باید پول پرداخت کنید.
این پایان ماجرا نیست. شما در کشور محل اقامت تان صاحب کسب و کاری هستید، ممکن است یک تجارت کوچک داشته باشید یا بخشی از جمعیت رو به رشد اقتصاد گیگ باشید. طبق قانون شما باید مالیات شرکت خود را به کشور مبدا نیز پرداخت کنید.
اگر ساکن یکی از 12 مکانی باشید که توافق نامه های خاصی برای جلوگیری از این مالیات دوبرابر دارند، خوش شانس هستید. اما اگر در یکی از این 12 مکان زندگی نمی کنید، باید خود را آماده مشکلات بکنید: برای باقی زندگی تجاری خود، شما باید 15 درصد از درآمد مالیاتی تان را به کشور مبدا پرداخت کنید. این مالیات خرج برنامه های رفاهی می شود که شما مجاز نیستید از آنها استفاده کنید. در آن کشور زندگی نمی کنید، پس خدمات رفاهی نیز برای شما نیست.
به علاوه، کشور مبدا منتظر هرگونه کاهش و قطع اموال، سرمایه گذاری ها یا برنامه های بازنشستگی شما در کشور محل اقامت شماست.
شما می توانید مالیات تان را به کشور مبدا پرداخت نکنید. بسیاری از مردم همین کار را می کنند. اما اگر دولت متوجه بدهکاری شما بشود و بگوید که شما بیش از 50000 دلار جریمه دارید، آنها می توانند پاسپورت شما را بدون هیچ محاکمه رسمی یا گزارشی لغو کنند.
در چنین مواقعی، حکومت دوست دارد مردم را بترساند یا بلوف بزند که متوجه مالیات ندادن شما می شود.
طبق گفته های کشور مبدا، بقیه کشورهای جهان تمام اطلاعات مالی شما را بدون هیچ تضمین یا نگهداری امنی و به کشور مبدا شما گزارش می دهند. بعضی از بانک ها برای ادامه سرویس دهی از شما می خواهند که فرم های خاصی را پر کنید، در حالی که بقیه بانک ها هیچ سرویسی به شما نمی دهند، چون معامله کردن با تابعیت شما به دردسرش نمی ارزد.
در نتیجه، حساب های بانکی بسته می شوند، وام ها لغو می شوند، فرصت های شغلی از دست می روند، و برنامه های بازنشستگی تبدیل به رویا می شوند. بنابراین زندگی شما و بقیه هم وطن های شما روز به روز سخت تر می شود.
اما چگونه می توانید این مشکل را حل کنید؟ شما می توانید ریشه های خود در کشور محل اقامت را ترک کنید و به کشور محل تولد خود بازگردید و یا اینکه کلا بی خیال کشور مبدا خود شوید. در واقع، باید بین یک سنگ و یک مکان سخت انتخاب کنید. لیست بلند بالایی از هم وطنان شما باعث می شود که رد کردن این تصمیم کمی دردناک باشد.
با این حال، این کار نادیده گرفته نمی شود و حکومت نیز در ازای رد شهروندی، تا 422% هزینه انکار شهروندی را افزایش می دهد. این پول بالاترین هزینه انکار شهروندی در جهان است و احتمالا فردی که از بضاعت کمی برخوردار است، نمی تواند این هزینه را بپردازد.
صرفه نظر از این مسائل، لغو پاسپورت همچنان اجرا می شود. یکی از سیاست گذاران حکومتی قبل از بیانیه قانون گذاران با بی احساسی تمام بیان کرده است که شهروندان سابق کشور خسارتی هنگفتی محسوب نمی شوند: افراد زیادی هستند که تابعیت کشور را می پذیرند و در هر صورت مایل به پرداخت مالیات هستند.
به عنوان یک جمعیت اقلیت پراکنده، شما و هم وطنانتان در کشور محل تولد خود توسط سیاست مداران نادیده گرفته می شوید. در انتخابات اخیر، یکی از حزب های سیاسی به ثابت ماندن وضعیت مالیات مهاجرانی مانند شما رای می دهد. با این حال، وقتی این افراد قدرت را در دست دارند، چند قانون اصلاحاتی را تصویب می کنند و قوانین را نه برای مردم بلکه برای شرکت ها تغییر می دهند. بنابراین شرایط برای بنگاه های اقتصادی متوسط و کوچک سخت تر می شود.
حداقل می توانید امیدوار باشید که در صورت وقوع جنگ یا فاجعه، کشور مبدا شما را به جای امن منتقل می کند. اما در صورتی این وعده عملی می شود که شما به دولت قول دهید هزینه های تخلیه خود را به دولت پرداخت کنید. در عوض، دولت نیز پاسپورت شما را به عنوان وثیقه نگه می دارد تا زمانی که شما هزینه ها را به طور کامل پرداخت کنید.
شما گیر افتادید، در بدترین شرایط باید مالیات دو برابر پرداخت کنید و برای اینکه ثابت کنید نباید مالیات دوبرابر بدهید، باید به حسابدار نیز پول بدهید. حریم خصوصی شما نقض شده است زیرا مجبور هستید که اطلاعات شخصی خود را در اختیار دولت قرار دهید، بنابراین حریم خصوصی شما نقض شده است. هیچ شکی به این نقض وارد نیست. از طرف دیگر، تابعیت شما، شما را تبدیل به فردی طرد شده و بی ثمر تبدیل کرده است. به همین دلیل، امنیت مالی شما نیز در خطر است.
شراکت های عاطفی و تجاری شما به هم می خورد، زیر ارتباط با شما باعث می شود که شریک عاطفی و همکاران تان تحت نظر یک حکومت خارجی قدرتمند قرار بگیرند. همینطور برنامه های شما برای کودکان تان نیز متوقف می شود، زیرا تابعیت شما و همینطور بارمالیاتی شما به آنها نیز منتقل می شود. وضعیت دردناک اینجاست که حتی اگر فرزندان شما تا به حال به کشور شما نرفته باشند، بازهم شما مالیات آنها را بدهید.
تمام این اتفاق ها شانسی است. شما نمی توانید انتخاب کنید که کجا متولد شوید و چه کسانی والدین شما باشند. شما خیلی اتفاقی در کشوری به دنیا می آیید که تابعیت شما را تحت سلطه خود دارد و سایه سلطه گر خود را جهان نیز افکنده است.
خب داستان ویران شهر من را چه جوری دیدید؟ این داستان یک روایت اضطراب آور است که به مسائلی مانند نقص حریم خصوصی، برخورد عادلانه و منصفانه و آزادی می پردازد. این ها مشکلات دنیای امروز است. حالا آماده هستید که داستان را کمی پیچیده تر کنیم؟
تمام این داستان ها واقعیت دارد. اگر شما مانند من، یکی از 9 میلیون آمریکایی باشید که خارج از مرزهای آمریکا زندگی می کنید، تمام اتفاقات بالا در مورد شما صادق است.
ایالت متحده آمریکا تنها یکی از دو کشور جهان است که سیستم مالیاتی شان براساس اقامت نیست. بلکه بلکه سیاست مالیاتی این کشور با توجه به تابعیت تنظیم شده است. p. دومین کشور، حکومت دیکتاتوری اریترا است که ایالت متحده آمریکا این کشور را به اخاذی، تهدید به خشونت، تقلب و سایر ابزار غیرقانونی برای جمع آوری مالیات متهم کرده است.
و در سال های اخیر، آمریکا با اجرای قانون پذیرش مالیات حسابرسی خارجی وضعیت را بدتر کرده است. طبق این قانون، مقامات آمریکا می توانند بدون هیچ حکمی تمام اطلاعات مالی شهروندان و اشخاص آمریکایی (مانند دارندگان گرین کارت) که حساب های بانکی غیرآمریکایی دارند را بدون هیچ هشداری خالی کنند. این عمل برخلاف گفته ها و فعالیت های آژانس امنیت ملی نیست. در واقع، آنها همین کار را با اسناد مربوط به تلفن و ایمیل آمریکایی ها نیز می کنند.
آنها تمام این کارها را با تهدید انجام می دهند. اگر موسسه های مالی جهان اطلاعات مشتریان آمریکایی خود را تحویل ندهند، دولت آمریکا 30 درصد هزینه معاملات کشور را افزایش می دهد. در عوض، تعداد بسیار زیادی از بانک ها خدمات خود را به شهروندان آمریکا محدود کرده اند و یا آنها را ابتدایی ترین سرویس های حسابرسی نیز محروم کرده اند. علت هم کاملا روشن است، زیرا ایجاد یک سیستم ویژه برای بخش کوچکی از مشتریان هیچ سودی برای این بانک ها ندارد.
قانون پذیرش مالیات حسابرسی خارجی با یک فرض بی قید و شرط شروع می شود: اکثر مالیات دهندگان شهروندان درستی نیستند. طبق این قانون، حتی بازرس در اداره داخلی مالیات بر درآمد ایالت متحده آمریکا به عنوان حامی قانون پرداخت مالیاتی شناخته می شود. بازرس یک قانون کاملا سخت گیرانه را در مورد همه اجرا می کند: شما یک شهروند آمریکایی هستید که در آلمان زندگی می کنید و از یک حساب بانکی آلمانی استفاده می کنید؟ طبق قانون پذیرش مالیات حسابرسی خارجی، شما گناهکار هستید مگر اینکه بی گناهی خود را اثبات کنید.
بنابراین اگر سیستم مالیاتی آمریکا برای شهروندان آمریکایی خارج از آمریکا مناسب نباشد، حالت درست چگونه است؟
در این داستان، شما یک مهاجر هستید. شما کشور محل تولد خود را ترک کرده و به کشور دیگر نقل مکان کرده اید. در کشور مقصد یک حساب بانکی باز کرده اید و بدون هیچ گونه تبعیضی نسبت به تابعیت تان از خدمات بانکی استفاده می کنید. شما به کشور محل اقامت خود مالیات پرداخت می کنید و مجبور نیستید به کشوری که دیگر در آن زندگی نمی کنید، مالیات بدهید.
خب متاسفانه این اتوپیا واقعیت ندارد.