
علی عبدالامام در کنار نبیل رجب (سمت چپ) و عبدالهادی الخواجه در تظاهرات اعتراضی ماه فوریه سال ۲۰۱۱(CC BY-SA 3.0)
این متن اولین بار در وبسایت Index on Censorship منتشر شده است.
علی عبدالامام وبلاگ نویس و یکی از بنیانگذاران «بحرین روی خط» است که یک وبسایت و تالار گفتگوی طرفداران دموکراسی است. در ماه اوت سال ۲۰۱۰ او به اتهام ” پخش اطلاعات نادرست” دستگیر و زندانی شد و در ماه فوریه ۲۰۱۱ آزاد شد. او بعد از سختگیری و سرکوب معترضان دموکراسیخواه از طرف دولت، مخفی شد. او غیاباً محاکمه و محکوم به ۱۵ سال زندانی شد. عبدلامام در سال ۲۰۱۳ از کشور گریخت و در بریتانیا پناهنده سیاسی شد. او در حال حاضر با دیدبان بحرین و مرکز دیدبان حقوق بشر در بحرین همکاری میکند. همچنین او عضو صداهای جهانی است.
هفته پیش، بحرین تبعیت عبدالامام و ۷۱ شهروند بحرینی دیگر را که بسیاری از آنها وبلاگنویس و یا خبرنگار بودند لغو کرد. این عمل بر خلاف ماده ۱۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر است که حق داشتن هویت ملی را برای همه تضمین میکند، و ذکر میکند که ” هیچ کسی مستبدانه از هویت ملی خود و از حق تعویض هویت ملی خود محروم نخواهد شد.” در ادامه مطلب گفتههای عبدالامام در مورد از دست دادن حق شهروندی خود آمده است:
وقتی که برای اولین بار در سال ۲۰۰۵ در فیسبوک عضو شدم، در بیوگرافیم نوشتم ” هویت از دست داده.” هیچ باور نمیکردم که ۱۰ سال بعد از بیان افکارم در مورد “هویتم”، همان اتفاق برایم بیافتد، این حادثه در تمام جوانب زندگی من تأثیر گذار خواهد بود، از جمله طرز فکرم، و نگاهی که به بقیه میکنم، و طوری که چیزهای اطرافم را توصیف میکنم. بهراستی که این قرن را باید “عصر هویت” خواند.
اولین بار که شنیدم ملیتم لغو شده است داشتم تلفنی با یکی از دوستانم حرف میزدم. یک پیغام در واتساپ ظاهر شد که نوشته بود “فوری. شهروندی ۷۲ نفر لغو شد.” من به دوستم گفتم ” فکر میکنم شهروندی من لغو شده است” و او به من خندید. همانطور که میخندید من روی لینک خبر کلیک کردم و بعد از پایین آمدن روی اسامی به شماره ۴۹ که رسیدم، اسمم “علی حسن عبد الله عبدلامام” را آنجا دیدم. به او گفتم “فکر کنم اسم تو هم اینجا باشد” و تا شماره ۷۰ پایین صفحه رفتم. خنده او وقتیکه گفتم ” اسم تو هم اینجاست” قطع شد.
اولین کاری که کردم این بود که در توییتر پیام گذاشتم “وقتی که امروز صبح بیدار شدم بحرینی بودم و فردا نیز وقتی که دوباره از خواب بیدار شوم بحرینی خواهم بود”. من هویت خود را نگاه میدارم. نمیخواهم ترکش کنم. من خودم توصیفی از “هویتم” دارم که عاشقش هستم و قسمت اصلی این هویت را از دست ندادم. این دولت نیست که میتواند آن را بدهد یا پس بگیرد، دولت نمیتواند مرا از رگ و ریشهام جدا کند. من حاضر به قبول اینکه دنیا مرا ناشناس بداند، نیستم. من به خودم، فرزندانم و دوستانم بارها و بارها خواهم گفت که من از کشوری هستم که انقلاب لولو را براه انداخت. (لولو به قیام ۲۰۱۱ اشاره میکند که نام میدان لولو یا مروارید را به خود گرفت.)
بحرینی بودن یعنی چه؟ این سوالی است که پاسخهای گوناگونی میشود به آن داد و بستگی به زمانی دارد که این پاسخ داده میشود. من برای اولین بار وقتی که در آخر ماه فوریه ۲۰۱۱ از زندان آزاد شدم معنی واقعی این سوال را درک کردم. ساعت سه صبح مستقیماً به میدان لولو که در آن معترضین آزادانه و با آرامش خوابیده بودند، رفتم. من در آنجا وقتی شرافت را احساس کردم، “هویت” واقعی خود را استشمام کردم. هویتی که در زندان بعد از تهدید و شکنجه شدن تقریبا از دست داده بودم. من احساس کردم که آنها هویت من را هدف گرفته بودند، و نه شخص من را. مامورینی که زندانی و شکنجهام کردند، من را شخصاً نمیشناختند. آنها من را پیش از آن ملاقات نکرده بودند. آنها با تفاوت میان من و خودشان مشکل داشتند. آنها میخواستند من همانند آنها باشم.
حالا من بی وطن هستم. نمیدانم چطور میتوانم به دیدار مادر پیر خود، برادران و خواهرانم و دوستانم بروم. من عاشق خیلی از جاهای بحرین هستم، و نمیتوانم تصور کنم بدون اینکه دوباره از این مکانها دیدار کنم خواهم مرد؛ جاهایی ماند ساحلی که در کودکی در آن بازی میکردم، یا آن دیوار رنگ نشده با نوشتهای که از دههٔ ۱۹۹۰ روی آن باقی مانده و میگوید ” مجلس راه حل است.” من هنوز دلم میخواهد یک عکس سلفی با آن بگیرم. من دلم تنگ شده برای قهوه خانه اسپالیون، جایی که دوستانم هنوز دور هم جمع میشوند تا در مورد فرهنگ، سیاست و دین حرف بزنند و دلم میخواهد از عباس، شاگرد قهوه خانه، درخواست ” یک دونه چای حرومزاده” بکنم. و جایی که بیش از همه جای دیگر دوست دارم از آن دیدار کنم و تا جایی که میتوانم آنجا بمانم قبرستانی است که پدرم ۶ سال است آنجا آرام گرفته است. پنج سال است که آنجا نرفتم. پدرم کسی بود که به من آموخت بحرینی بودن یعنی چه.
ضرب المثلی است که پدرم وقتی که بچه بودم همیشه به من میگفت: “کسی که منکر رگ و ریشهٔ خود شود، اصلا رگ و ریشهای ندارد”. این چیزی است که من میخواهم به پسر نه سالهام بگویم. من انگشت او را به سمت آن جزیره زیبا و کوچک در خلیج [فارس] میگیرم و به او میگویم ” پدر تو از اینجا میآید و ما به اینجا متعلق هستیم” . من این حکم پادشاه را نخواهم پذیرفت. من در هر برگه اداری و درخواستنامهای ملیت خود را بحرینی خواهم نوشت. من قبول نخواهم کرد که یک ” هویت گم شده” داشته باشم. من هویت خود را دارم و به آن هویت افتخار میکنم.