من یک ایرانی عصبانی هستم. ولی قبل از اینکه ایرانی باشم آدمی عصبانی هستم. مثل همین آدم های خاورمیانهای عصبانی که در تلویزیون می بینید؛ با مشت هایی گره کرده در خیابان و صورتی عصبی که با عصبانیت اعتراضشان را نشان می دهند.
عصبانی نبودم، ولی عصبانی شدم. آنچه مرا عصبی کرد و از من آدمی عصبانی ساخت تا عصبانیت خودش را بروز دهد به روزهایی بر میگردد که در ایران زندگی میکردم. البته از یک جایی به بعد دلایل عصبانیتم از حد گذشت و از آن پس برای بقا به عصبانیتم خندیدم . یعنی اصلا در بزرگسالی تبدیل شدم به آدمی که نمیتواند عصبانی نباشد ونمیتواند به عصبانیت خو دش نخندد.
امروز عصبانیت را به کمدی تبدیل کردن و به عصبی بودن خودم خندیدن کسب و کار من شده است. برای عصبانیتم دلایلی دارم که هر روز هم به آن افزوده می شود و بنابراین دلایل بیشتری هم برای خندیدن دارم. اما دلایل شروع عصبانیت من به عنوان کسی که اول عصبانی است و بعد ایرانی و عصبانی نبود و عصبانی شد به شرح زیر است:
ــ هرازچند گاهی آدم هایی میدیدم که همدیگر را در خیابان کتک می زدند و دست به یقه میشدند. رفتم دکتر گفت تو هم جایش برسد میتوانی آدم خشنی باشی. بعد ها فهمیدم جمهوی اسلامی مشکلی با خشونت ندارد.
ــ روی یکی از دیوارهای شهر نوشته بود «جنگ جنگ تا پیروزی». نرفتم دکتر چون امکان داشت به عنوان آدمی که وطنپرست نبود مرا به مقامات معرفی کند. بعدها فهمیدم که صلح برای جمهوری اسلامی مثل نوشیدن جام زهر است. قید گفتوگو را زدم و از ترس بمباران رفتم بیروم شهر خانه اجاره کردم.
ــ بیلبوردی در یک بزرگراه که رویش نوشته بود: «حزب فقط حزب علی رهبر فقط سید علی». رفتم دکتر گفت: هیس! بعدها فهمیدم که جمهوری اسلامی با اینکه مردم به هم بگویند «هیس» مشکلی ندارد.
ــ برنامه خبری ساعت ۷ شب تلویزیون که فقط یک جمله را از اول تا آخر تکرار میکرد و به من میگفت تو احمق هستی! تو احمق هستی! تو احمق هستی! رفتم دکتر گفت: تو احمق هستی! بعدها فهمیدم که جمهوری اسلامی با احمق فرض کردن مردم مشکلی ندارد.
ــ روزنامه کیهان که هر وقت آن را ورق می زدم به جای خبر به من دروغگویی و ریاکاری یاد میداد. رفتم دکتر. روی در مطبش نوشته بود از پذیرش مریضهایی که کیهان میخوانند به دلایلی معذور است. بعدها فهمیدم جمهوری اسلامی با دروغ گویی و ریاکاری کثیف در روزنامهها مشکلی ندارد.
ــ مسول تایید نمایشنامههای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که هر وقت برایش نمایشنامه جدیدی جهت تایید برای اجرا می بردم لبخند می زد و میگفت: «برو فردا بیا.» رفتم دکتر گفت برو فردا بیا! بعدها فهمیدم جمهوری اسلامی با «برو فردا بیا» مشکلی ندارد.
ــ ناتوانی در پرداخت اجاره خانهام. رفتم دکتر گفت این یک مرض عمومی است و نباید زیاد نگرانش باشم چون مرضی عمومی است. بعدها فهمیدم جمهوری اسلامی فقط یک گروه خاصی را که با آنها حال می کند برای درمان این مرض میفرستد دبی و چین و مالزی و روسیه و ونزوئلا! و اصلا با مریضی من مشکلی ندارد.
ــ سرکار استوار نیروی انتظامی که من را با دوست دخترم به جرم «راه رفتن» گرفت و ساعتها به او التماس کردم تا ولم کند. رفتم دکتر. تجویز کرد که با دوست دخترم ازدواج کنم تا بتوانم با او در خیابان راه بروم. بعدها فهمیدم جمهوری اسلامی با راه رفتن من و دوست دخترم در خیابان اساسا مشکل دارد.
ــ حرف هایی که نوک زبانم بود تا بزنم ولی همیشه نمیگفتم. رفتم دکتر. گفت «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد». بعدها فهمیدم جمهوری اسلامی با سرخی زبانم مشکل دارد. سیگاری شدم بلکه زبانم قهوهای شود ولی نه تنها مشکلم حل نشد بلکه وقتی به حرفهای رئیس کل مملکت که از تلویزیون پخش می شد گوش میدادم تنگی نفس میگرفتم.
ــ سینمایی که از یک سری آرمان حرف می زد و آن آرمانها آرمانهای من نبود. برای این نرفتم دکتر. بعدها فهمیدم جمهوری اسلامی، با من که آرمانم آرمان آنها نبود مشکل دارد. سعی کردم با مرضم زندگی کنم.
ــ دشمن فرضی کشورم که می خواست پدرم را در بیاورد و هر روز باید یک کاری میکردم در نیاورد. رفتم دکتر گفت دکترت را عوض کن. بعدها هم چیزی در این باره نفهمیدم.
ــ و خودم که انفعال را پذیرفتم و شب تا صبح در اتاق کوچکم به جای تلاش جهت پیدا کردن اطلاعات بیشتر درباره اینکه چرا جمهوری اسلامی با یک سری از این مسايل مشکل دارد و با یک سری ندارد به این فکر می کردم که آخ که چقدر من قربانی هستم. برای رفع قربانیتم دوباره رفتم دکتر. گفت برو ماهواره بخر! آن ور آب را ببین آنوقت می فهمی همه آدم های کره زمین قربانی نیستند. رفتم ماهواره خریدم ولی هیچکدام از برنامه های خبری که قرار بود به من این خبر را بدهد که همه آدم ها قربانی نیستند مرضم را درمان نکرد و حتی مرا بیشتر عصبانی کرد.
دوباره رفتم دکتر گفت «همینه که هست دیگه من نمیتونم کاری برات بکنم . ولی تو می تونی بری و برای مخاطبت که فقط خودتی برنامه بسازی بعد بیای تو اتاقت بشینی برنامه ای که برای خودت و مخاطبش که خودتی ساختهای را ببینی! شاید هم بتونی به چند تا قربانی دیگه بگی که اونها هم قربانی هستند ولی می تونن ترک کنند!» با عصبانیت و در حالی که به عصبانیتم میخندیدم برای همیشه از مطبش آمدم بیرون و تا رسیدم به اتاقم دویدم و با کله شیرجه زدم به سمت تلویزیونم و خودم را از شیشه تلویزیون انداختم توی ماهواره تا یک برنامه طنز تلخ عصبانی بسازم که از خودم و ایرانیان قربانیزدایی کند.
کامبیز حسینی، بازیگر، مجری و سازنده برنامههای طنز سیاسی رادیو و تلوزیون است. او مجری برنامه طنز پولیتیک در رادیو فردا و پادکست هفتگی ساعت پنج عصر در مورد مسائل حقوق بشری در ایران است. در ضمن وی یکی از تهیهکنندگان و همچنین مجریان برنامه بسیار موفق و ستایششده پارازیت در تلوزیون صدای آمریکا در فاصله سالهای ٢٠٠٩ تا ٢٠١٢ میباشد. برنامهای که ٣٠ میلیون تماشاگر در سرتاسر دنیا داشت.
ترجمه این مطلب توسط مهسا علیمردانی در اختیار صداهای جهانی قرار گرفته است.
3 نظرات
عصبانیت از اونجا شروع میشه که میبینی هیچ کسی صداش درنمیاد و میریزه تو خودش
kambiz+saman=
.
.
.
chizi nayaftam k bahash barabari kone :(
سلام من ايران را دوست دارم وبه إيراني بودنم افتخار ميكنم ولي إز فرهنگ جديدي كه إز ما تو جامعه هم داخل و هم خارج إز ايران أين ٣٥ سال ساختند بيزارم به قول شما همه مردم حتي خود من عادت كردم هر روز عصباني باشم و مسكه بغير إز أين رفتار حالت ديگري جايگزين نيست تو ايران همه برأي أين كه راحت باشند و غم روزگار را نخورند بأيد قرص هاي أعصاب مصرف كنند و تازگي ها حتي دوستاني را كه إز تحصيلات بالآيي لوحة وترمز برأي حفظ آرامش خودشاند مجبورند كه بي خيال باشند و دنبال آرامش جاي ديگر دنيا هر جايي بجز ايران فقط برأي ارامش